مهرانم

عشقم مهران ررررررررفت

مهرانم

سلام نفسم

دیروز عاشورا بود تو نبودی.خیلی سختم گذشت تو شهر نموندم رفتم مراسم روستا.همه شهر بودن من رفتم روستا

مهران شب نهم رفتم مسحد.تو مسجد کلی گریه کردم تا اروم بشم.همش هم واس تو بود.واس مامان وبابات که چجور با غم نبودت کنار میان.

من که دوسال میشناختمت اینجوری ام اونا که 19 سال با تو هستن.خدای من واقعا سخته.دیشب تو مسجد شمع روشن کردم فدات یکی  واسه تو ورشن کردم.مهران دلم برات تنگ شده.واس غیرتی شدنات.واس قهر کردنات.

مهرانم اطرافیانم یه چیزایی میگن که باعث میشه یادت تو دل  و جون من بد بشه.اما قصم به عشقمون که تا حالا یه ذره هم باور نکردم حتی اگه راست بوده.فقط ازشون خواستم دیگه حرف نزنن تا بتونم با خاطرات نازت راحت زندگی کنم

مهران دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارم.خیلی زیاد.شاید بقیه فک کن همش حرفه و چندتا کلمه ساده

اما اینو از ته قلبم گفتم.عاشقتم .

به قول خودت موخامت.(دوستت دارم)

مهران هنوز تیکه کلامامون رو زبونمه.کاش نمی مردی؟کاش نمی رفتی.اه رفتی حداقل منو میبردی تا نمیومدم سرخاکت و گریه کنم.خاکت ارومم میکنه چون خونه تو هست عشقم اما میشکنه منو عجیب




+ نوشته شده در  چهار شنبه 16 آذر 1390برچسب:,ساعت 12:55  توسط دخترکی ساده